کاش میدانستی دنیا با همه وسعتش بی تو جایی
برای ماندن ندارد اشک چشمانم هر شب سراغت را
از کویر گونه هایم می گیرند ای که دیدگانم از تنهایی تو
الفبای اشک ریختن را آموخته اند و لحظه های گریانم
با کوچ تو روان گشته اند؟
چرا از کوچه دلتنگی هایم گذر نمیکنی و برای
چشمان مانده به راهم دستی تکان نمی دهی؟
بی تو قناریها خوش آواز نیستند
و آسمان چشمانم همیشه بارانی است 


 

!

تو

به جز حضور تو

هیچ چیز این جهان بیکرانه را جدی نگرفتم

حتی عشق را 

 

جشن آینه

منو با یه بوسه ببر تا ستاره
بمون و یه لحظه نگام کن دوباره
تو چشمای نازت یه دنیا امیده
منو با یه بوسه ببر تا سپیده

تو بودی که عشقو به قلبم سپردی
منو تا به جشن شب و آینه بردی
تو که باشی دنیا قشنگه همیشه
دیگه حتا پرواز برام ساده میشه

منو با یه بوسه ببر تا ستاره
یک شب زیر بارون صدام کن دوباره
بذار جون بگیرم از حرم نفسهات
طلوعی به پا کن با آتیش دستات

هنوز عطر موهات توی خونه مونده
نگاهت منو تا به ابرها رسونده
تو همزاد نوری، یه نور مقدس
به تو دل سپردن چه آسون و سادست

کمک کن که از عشق ترانه بسازم
هزار بار دیگه به تو دل ببازم
غمت رو به دست فراموشی بسپر
بگو نازنینم که خوابی یا بیدار
 
 

حالا من

  دوباره دل هوای با تو بودن کرده

  نگو این دل دوریه عشق تو باور کرده

  دل من خسته از این دست به دعاها بردن

  همه آرزوهام با رفتن تو مردن

  حالا من یه آرزو دارم تو سینه

  که دوباره چشم من تو رو ببینه

  حالا من یه آرزو دارم تو سینه

  که دوباره چشم من تو رو ببینه

                   ...

  واسه پیدا کردنت تن به دل صحرا میدم

  آخه تو رنگ چشات هیبت دنیا رو دیدم

  توی هفت آسمون تو تک ستاره منی

  به خدا ناز دو چشماتو به دنیا نمیدم

  حالا من یه آرزو دارم تو سینه

  که دوباره چشم من تو رو ببینه

  حالا من یه آرزو دارم تو سینه

  که دوباره چشم من تو رو ببینه

                   ...

  

   دوباره دل هوای با تو بودن کرده

  نگو این دل دوریه عشق تو باور کرده

  دل من خسته از این دست به دعاها بردن

  همه آرزوهام با رفتن تو مردن

  همه آرزوهام با رفتن تو مردن

                    ...

میمیرم برات

میمیرم برات
نمی دونستی که میمیرم بی تو بدون چشات
رفتی از برم
تو نمی دونستی که دلم وصله به ناز چشات
آرزومه که نمی دونستی که من میمیرم برات
عاشقم هنوز
نمی خواستی که بمونی یا بسوزی به ساز دلم
گفتی من میرم
تو می خواستی بری تا فردا ها گل خوشگلم
برو راهی نیست تا فردا ها یار خوشگلم
سفرت بخیر
اگه میری از اینجا تک و تنها تا یه شهر دور
برو که رفتن بدون ما میرسه به یه دنیا نور
سفرت بخیر
برو گر شکستی ز من می تونی دوباره بساز
غزلی شکسته نا امید و خسته
به تو باخت غرور
به تو باخت غرور
.....
تو بازم غرور

نمی خوام بیای
نمی خوام میون تاریکیه من تو حروم بشی
نمی خوام ازت
نمی خوام مثل یه شمع بسوزی برام تا تموم بشی
برو تا بزرگی می خوام که فقط آرزوم بشی
آرزوم بشی

امید

ابرهای تیره پر از غم                دل آسمان و من رو گرفته

ناگهان از وسط ابرها                نوری رسید و امیدی در من زتده کرد

همیشه با همین اندک امیدم به زندگی ادامه خواهم داد ... چون چاره دیگه ای ندارم.

شعر

تقصیر خودم بود.

تقصیر خودم بود.

از اول هم تقصیر خودم بود که در همان دیدار اول چشم‌هایم را به او تعارف کردم.

او هم با کمال میل تعارفم را پذیرفت.

تعارفی که به خیلی‌ها کرده‌ بودم و اصلا این تعارف تکیه‌کلام من بود.

از همان روز دیگر هیچ چیز را درست نمی‌بینم.

بگذارید راستش را بگویم دیگر اصلا نمی‌بینم...