کاش میدانستی دنیا با همه وسعتش بی تو جایی
برای ماندن ندارد اشک چشمانم هر شب سراغت را
از کویر گونه هایم می گیرند ای که دیدگانم از تنهایی تو
الفبای اشک ریختن را آموخته اند و لحظه های گریانم
با کوچ تو روان گشته اند؟
چرا از کوچه دلتنگی هایم گذر نمیکنی و برای
چشمان مانده به راهم دستی تکان نمی دهی؟
بی تو قناریها خوش آواز نیستند
و آسمان چشمانم همیشه بارانی است