قبول کردن یا قبول نکردن
در یکی از روزها یکی از دوستام اومد پیشم و بهم از درد دلش گفت...؟ آره شروع کرد ... می گفت دیگه از دست بابا و مامانم خسته شدم...!!! گفتم چرا ؟ طوری شده...؟ گفت همش دعوا می کنیم...! گفت افکارمون اصلا با هم جور در نمی یاد...! می گفت از بس جلوی اینو ون بهم تو سری زدن که الان با اینکه 19 سالمه ولی همه منو به چشم یک بچه 10 ساله می بینن...! می گفت از اینکه شبها زود بخوابم و صبح ها زود بلند شم و ... دیگه خسته شدم...!
خوب به نظر شما باید چی کار کرد...؟ آیا راه حلی باقی مونده...؟ آیا باید فرار کنیم یا ... ! نه این طور نیست. من به عنوان یک مخاطب نظرمو می گم.
می دونین چیه ؟ باید با اطرافیان تا حد امکان ساخت یعنی باهاشون کنار اومد ... شاید بگین چرا ما جوان ها باید بسازیمو بسوزیم...؟! دوست عزیز آخه یک خورده فکر کن ... فکر می کنی با لج بازی کردن مسئله حل می شه ؟ نه اینطور نیست با لج بازی کردن کارو خرابتر هم می کنی...! یا اینکه فکر می کنی با دلیل و منطق آوردن آن افراد قانع می شن ؟ نه این هم راه هدفداری نیست...! چون پدر و مادرها افکار قدیمی در ذهنشون ثبت شده و خیلی سخت تغییرپذیر هستن...! خوب به غیر از این 2 راه فکر دیگه ای به ذهنت می یاد ؟ این یک واقعیتیه که نسل سوم باید اونو بپذیره و قبول کنه و از همه مهمتر از این دوران درس تجربه ای برای آینده بگیره تا نسل بدی و فرزندان ما بهتر از حالا و با مد روز بزرگ بشن نه با افکار 2000 سال پیش...!!!
سلام دوست من
وبلاگ زیبائی داری
می دونی
شاید این مشکل خیلی از جوونای ماست
اختلاف سن والدین با فرزندانشون یکی از عواملیه که باعث عدم تفاهم می شه
امیدوارم مشکل دوستت خیلی زود حل بشه و بتونین راه مناسبی واسه همچین مشکلی که ساده هم نیست پیدا کنین
موفق باشی
سلام دوست من وب لاگ جالبی داری
امید وارم که همیشه موفق باشی
وقت کردی به من هم سر بزن خوش حال میشم
تبادل لینک هم اگر موافق باشی.
سلام میثم جان
من هم از عنوان وب سایتت خوشم اومد. فکر می کنم از نظر فکری کمی به هم شبیه باشیم.
ژس بیا تا تبادل لینک کنیم.
ما می تونیم همکار خوبی باشیم.