شعر

شب بروی جاده نمناک سایه های ما ز ما گویی گریزانند
دور از ما در نشیب راه
در غبار شوم مهتابی که می لغزد
سرد و سنگین بر فراز شاخه های تاک
سوی یکدیگر به نرمی پیش می رانند
شب بروی جاده نمناک
در سکوت خاک عطر آگین
نا شکیبا گه به یکدیگر می آویزند
سایه های ماهمچو گلهایی که مستند از شراب شبنم دوشین
گویی آنها در گریز تلخشان از ما
نغمه هایی را که ما هرگز نمی خوانیم
نغمه هایی را که ما با خشم
در سکوت سینه می رانیم
زیر لب با شوق می خوانند
لیک دور از سایه ها
بی خبر از قصه دلبستگی هاشان
جسمهای خسته ما در رکود خویش
زندگی را شکل می بخشند
شب بروی جاده نمناک
ای بسا من گفته ام با خود
"زندگی آیا درون سایه هامان رنگ می گیرد؟
یا که ما خود سایه های سایه های خویشتن هستیم ؟"
ای هزاران روح سرگردان
گرد من لغزیده در امواج تاریکی
سایه من کو؟
سایه من کو؟
من نمی خواهم
سایه ام را لحظه ای از خود جدا سازم
من نمی خواهم
او بلغزد دور از من روی معبر ها
یا بیفتد خسته و سنگین
زیر پای رهگذر ها
او چرا باید به جستجوی خویش
روبرو گردد
 
با لبان بسته درها؟
او چرا باید بساید تن
بر در و دیوار هر خانه ؟
او چرا باید ز نومیدی
پا نهد در سرزمینی سرد و بیگانه ؟!
آه...ای خورشید
سایه ام را از چه از من دور می سازی ؟
از تو می پرسم تیرگی درد است یا شادی ؟
جسم زندان است یا صحرای آزادی ؟
ظلمت شب چیست؟
شب
سایه روح سیاه کیست؟
او چه می گوید؟
او چه می گوید؟
خسته و سرگشته و حیران
می دوم در راه پرسشهای بی پایان
نظرات 1 + ارسال نظر
یاسمن سه‌شنبه 17 آبان 1384 ساعت 13:03 http://sedayeshekastan.blogfa.com

سلام.مثه همیشه قشنگ بود.در ضمن مرسی که به وبلاگم سر زدی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد