با من هستی؟

با من بمان...بمان ،بمان
بمان در خیالم در اوج افکارم
بمان در آخرین کلماتم
بمان در سکوت تنها ترین شبم
بمان ... بمان،بمان
بمان به وسعت دنیایم که از تو دارم
بمان به شور اشکهایم
بمان به تمام لحظاتم
بمان ...بمان ، بمان
باید بمانی ،میمانی...خواهی ماند
....در افکارم و خیال عاشقم

  

                                 عشق چیست؟

                  

                                           

پرسیدند : هنگام غروب , خورشید چرا زرد رنگ است ؟
گفت : از بیم جدایی .
خورشید , با همه ء درخشندگی در پایان هر روز, ناپدید می شود و جای خویش را به تاریکی می دهد ولی آفتاب عشق , جاودانه در آسمان دل می درخشد و جان می بخشد و این روزی است که شبی بدنبال ندارد .
پرسیدم : عشق چیست ؟ گفت : آتشی است .
گفتم : مگر آن را دیده ای ؟ گفت : نه در آن سوخته ام .
عشق را با تمام وجود فریاد بزن تا به جهانیان ثابت کنی : " تمام مسیرها به سمت مشترک مورد نظر اشغال نمی باشد . "
به کوه گفتم عشق چیست؟! لرزید
به ابر گفتم عشق چیست؟! بارید
به باد گفتم عشق چیست؟! وزید
به پروانه گفتم عشق چیست؟! نالید
به گل گفتم عشق چیست؟! پرپر شد
به انسان گفتم عشق چیست؟!
اشک از دیدگانش جاری شد و گفت:
دیوانگیست!!!

حالا چرا؟

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
بی وفا حالا که من افتادهام از پا چرا؟

نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا؟

عمر من را مهلت امروز و فردای تو نیست
 من یک امروز مهمان توام فردا چرا؟

نازنینا! ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟

آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
 در شگفتم من نمی پاشد زهم دنیا چرا؟

شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
 این سفر راه قیامت می روی تنها چرا؟

استاد شهریار

آخرین کلام

بر ما ببخشایید اگر عشق را در زندگی و عاطفه را در عشق نیــــــافتیم
بر ما ببخشایید اگر عدالت را دست یافتنی و انسانیت را در عدالت نیافتیم
بر ما ببخشایید اگر صداقت را در دوستی و حقیقت را در صداقت نیـافتیم
بر ما ببخشایید اگر عاشقی را در زمان و عشق را در عاشقی نیــــــافتیم
بر ما ببخشایید اگر بصیرت را در دانایی و کمال را در بصیرت نیــــافتیم
بر ما ببخشایید اگر حقیقت را در تاریخ و انسان را در حقیقت نیـــــافتیم
بر ما ببخشایید اگر جوانه را در خاک و امید را در جـــــوانه نیـــــــافتیم
بر ما ببخشایید اگر هستی را لایق بودن و بودن را لایق هستی نیـــافتیم

یادمان باشد از امروز خطایی نکنیم

         

                         گر که در خویش شکستیم صدایی نکنیم

 

یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند

 

                                    طلب عشق به هر بی سر و پایی نکنیم

 

 

بدنامی جهان دو روزی نبود بیش

 

                                       آن هم با تو بگویم جهان گذشت

 

یک روز صرف دادن دل شد به این و آن

 

                                   روز دگر به کندن دل زین و زان گذشت

 

 

             جان وِرمَ  غَمِ عشقَ

 

                                    عشق آفت جاندِ

 

 

 

اگه یکی رو دیدی که وقتی داری رد میشی بر میگرده و نگات میکنه بدون براش مهمی ...اگه یکی رو دیدی که وقتی داری می افتی برمیگرده و با عجله میاد به سمتت بدون براش عزیزی ...اگه یکی رو دیدی که وقتی داری میخندی برمیگرده نگات میکنه بدون واسش قشنگی ...اگه یکی رو دیدی که وقتی داری گریه میکنی میاد باهات اشک میریزه بدون دوستت داره ...و اگه یه وقت یکی رو دیدی که وقتی داری با یکی دیکه حرف میزنی ترکت میکنه بــــدون عاشــــقته

این کوزه چو من عاشق زاری بوده است
در بند سر زلف نگاری بوده است
این دسته که بر گردن او میبینی
دستی است که بر گردن یاری بوده است

*****

این قافله عمر عجب میگذرد
دریاب دمی که با طرب می گذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب می گذرد

به همه عشق بورز به تعداد کمی اعتماد کن و به هیچ کس بدی نکن
اسپنوزا

می خواهم عروسک وار زندگی کنم تا اگر سرم به سنگ خورد نشکشند تا اگر دلم را کسی شکست چیزی احساس نکنم تا اگر به مشکلات زندگی برخوردم بی پروا به آغوش صاحبم که دخترک کوچکی بیش نیست پناه آورم . اما نه ..... چه خوب است که همین انسان خاکی باشم اما سنگ به سرم نخورد کسی دلم را نشکشند و مشکلات مرا از پای درنیاورد